مثل شهید مثل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند و کار خویش را انجام دهند.
قلب سلیم و نیت پاک و دل نورانی سعادت دنیا را به سعادت آخرت متصل می کند . آدمی را از دایره محدود خودبینی خارج می کند و خالص برای خدا می گردد . آن وقت است که از همین مال و جاه و ابزارهای دنیوی خانه آخرت می سازد .
آن وقت می توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند . اما چیزی که خطر را از انسان دفع می کند و انسان را از مخاطرات صیانت می کند او مصونیت است نه محدودیت و تقوا چنین چیزی است .
اسلام می گوید: نه حبس و نه اختلاط بلکه حریم . سنت جاری مسلمین از زمان رسول خدا (ص) همین بوده است که زنان از شرکت در مجالس و مجامع منع نمی شده اند . ولی همواره اصل حریم رعایت شده است .
منطق شهید منطق دیگری است . منطق شهید منطق سوختن و روشن کردن است . منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه برای احیای جامعه است . منطق دمیدن روح به اندام مرده ی ارزش های انسانی است .
امروز سه تا مزاحم به نام مهدی اکبری و علی رضا ابراهیمی و جواد غلامرضایی بدون هماهنگی قبلی از ساحت مقدس بنده عیادت کردند
قاضی القضات
امام در یک جلسه خصوصی رو کرد به آقای صانعی گفت: یادت هست فلان روز (در بحبوحه قیام پانزده خرداد 1342) به من میگفتی: «قدری آهستهتر حرکت کنید، کمی سکوت کنید، ممکن است شما را دستگیر کنند».یادت هست این جمله را گفتی و من هم آن جواب را دادم...
۱۳ خرداد ۱۳۸۵ - بعد از ظهر ۱۴:۳۱ |
تعداد بازدید: 1189 |
کد خبر: ۴۰۱۱۰ |
آیتالله توسلی، مسئول دفتر امام خمینی(ره) در مصاحبه با روزنامه «جمهوری اسلامی» خاطره مهم و ناشنیدهای را از امام خمینی(ره) نقل کرده است.
این خاطره به رغم کوتاه بودن، بسیار درسآموز و سرنوشتساز است.
وی در پاسخ به یکی از سؤالات میگوید: «امام هیچگاه حرکتی غیر از حرکت در راه خدا نداشت. حالا که شما این سؤال را کردید، من هم یک نکته ناگفته را میگویم. آقای صانعی (آیتالله حاج شیخ حسن صانعی) نقل میکند که امام وقتی بعد از 14 سال از تبعید به ایران بازگشت، در یک جلسه خصوصی رو کرد به آقای صانعی گفت: یادت هست فلان روز (در بحبوحه قیام پانزده خرداد 1342) به من میگفتی: «قدری آهستهتر حرکت کنید، کمی سکوت کنید، ممکن است شما را دستگیر کنند». من به شما گفتم: «نه خیر، مردم با ما هستند. دولت نمیتواند ما را دستگیر کند». یادت هست این جمله را گفتی و من هم آن جواب را دادم. این 14 سال تبعید، کفاره گناه آن حرفی بود که من زدم. من باید میگفتم، «ما خدا را داریم» اما من گفتم، «ما مردم را داریم». نتیجه این حرف من باید این 14 سال تبعید باشد. 14 سال تبعید، نتیجه آن تخلفی بود که من در غفلت از خدا کردم.
این اوج معرف امام به خداوند، در عین ارتباط عمیق ایشان با مردم بود».
آیتالله توسلی در بخش دیگری از این گفتوگو درخصوص زمان درگذشت آیتالله بروجردی میگوید: در آن ایام من به اتفاق آقای مرحوم ربانی املشی ـ خدا رحمتش کند ـ یک روز عصری رفتیم خانه امام. مرحوم آقای ربانی به امام گفت: آقا، امروز اسلام به شما احتیاج دارد، شما باید رساله بدهید. امام در جواب آقای ربانی گفت: من کی هستم که اسلام به من احتیاج داشته باشد؟
امام هیچگاه حاضر نشد رساله بدهد. بعد از فوت آیتالله بروجردی هم دستور داد از طرف خودش مجلس فاتحهای برگزار نکنند. اهل فن میدانند که مقدمات مرجعیت همین چیزهاست. خودش را در معرض قرار بدهد. فاتحه بگیرد، رساله توزیع کند.
ما یک عده جمع شدیم که رساله امام را از توی حواشی «عروةالوثقی» و «وسیلهالنجاه» جمع کردیم. 50 نفر باهم بودیم. من بودم با امام جمعه قبلی محلات مرحوم آقای سید طه مقدسی و آقای سروش محلاتی. سه نفری ما حاشیه عروه را چاپ کردیم. در چاپخانهای که متعلق بود به آقای عقدایی. حدود 2500 تومن بدهکار شدیم. ما با هم 300 تومن گذاشتیم و رساله امام را چاپ کردیم. وقتی 2500 تومن بدهکار شدیم رفتیم پیش داماد امام مرحوم آقای اشراقی. گفتیم به امام بگویید ما حاشیه عروه را چاپ کردهایم و 2500 تومن بدهکار شدیم. ایشان رفت پیغام ما را به امام داد و امام جواب داد: «هر کس رساله مرا چاپ کرده خودش هم پولش را بدهد. مگر من گفتم که رساله را چاپ کنند». امام یک شاهی بابت این کار ما نداد. امام یکی دیگر از روحیاتشان این بود که یک رساله مجانی به کسی نمیداد. امام میفرمود: «هر کس مقلد من است، باید برود برای خودش رساله بخرد. پول سهم امام را نمیدهم رساله چاپ شود و بعد مجانی به مردم بدهم».
امام در طول عمر مرجعیتش یک رساله مجانی به کسی نداد. یکی دیگر از اخلاقیات امام این بود، اگر کسی از امام تعریف زیاد میکرد، خیلی ناراحت میشد».
وی میافزاید: «در دوره اول مجلس شورای اسلامی یادم هست که 4 خرداد 1359 بود، آقای فخرالدین حجازی، نماینده اول مردم تهران بود. نمایندگان مجلس شورای اسلامی با امام ملاقات داشتند. بنا بود نماینده اول تهران سخنران مراسم باشد. وقتی آقای فخرالدین حجازی شروع به سخنرانی کرد، اولش گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و خطاب به امام فرمود: «بأبی انت و امی». به مجردی که این جمله را گفت، امام گلایه شدید کرد. فرمود: «من خوف این را دارم مطالبی که آقای حجازی فرمودند درباره من، باورم بیاید. من خوف این را دارم که فرمایشات ایشان و امثال ایشان برای من یک غرور و انحطاط پیش بیاورد. من به خدای تبارک و تعالی پناه میبرم اگر برای خودم نسبت به سایر انسانها مزیتی قائل باشم. این انحطاط فکری و روحی است. من در عین حال از آقای حجازی تقدیر میکنم که ناطق برومند و متعهد است، گله می کنم که در حضور من مسائلی را مطرح میکند که ممکن است باورم بیاید».
یک مرتبه هم آقای مشکینی از امام تعریف کرد. آقای مشکینی همراه با نمایندگان مجلس آمدند خدمت امام و شروع کرد تعریف کردن. اول جملهای که امام بعد از پایان یافتن صحبتهای آقای مشکینی گفتند، این بود: «من باید از آقای مشکینی گله کنم. آن قدری که ما گرفتار نفس خودمان هستیم، این کافی است. دیگر مسائلی نفرمائید که در نفوس ما انباشته شود و ما را به عقب برگرداند. شما دعا کنید که ما دستمان به بواطن نمیرسد، لااقل به ظواهر عمل کنیم. من دعا میکنم که خدای تبارک و تعالی ما
لیست کل یادداشت های این وبلاگ